ایام عید مادرم می خواست بیاد خونه مون . شیوا خوشحال بود و می خوند : خونه مادربزرگه هزار تا قصه داره . خونه مادربزرگه هزار تا بچه داره ... خونه مادربزرگه هزار تا کتاب داره . گفتم : هزار تا بچه داره ؟؟؟ گفت : کی گفت ؟ گفتم : تو گفتی . شیوا گفت : زشته . الکی گفتم . گفتم : هزار تا کتاب داره خوبه ؟ گفت : آره .
رفتیم خونه برادرم برای شام . دخترش اومد و گفت
: شیوا گریه می کنه و میگه " نماز آروم نخون . تندتر بخون " .( تا بیشتر با هم بازی کنن ) برادرم گفت
: خدا نماز آروم دوست داره . شیوا
: من نماز آرومی دوست ندارم نماز تندتری دوست دارم !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
گفتم بیا استراحت کن . شیوا
: من استراحت نمی کنم . چونکه خسته میشم !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
موقع خواب بود . معمولا یه ساعتی لامپ ها خاموشه ولی خوابمون نمی بره و حرف می زنیم . گاهی هم مشاجره . شیوا
: هیچکی حرف نزنه . آروم حرف بزنه . آروم و خوب حرف بزنه !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: بابا ! چرا درسات تموم نمیشه بیای با من بازی کنی ؟ گفتم
: درسام زیاده . ( همین نوشته های شیوا ) گفت
: خوب کمش کن . درستو نخون !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
دور اتاق می چرخید و بالبداهه جملات قافیه داری می خوند . به نفس نفس افتاده بود . کمی از اونا رو تونستم بنویسم
: با همدیگه مهربونی بکنین - صد بار بهت بگم که - داد نزنین دوباره . خورشید می خنده به بابا - که نمیره . بیرون میره بهش اخم می کنه . وقتی- روزی که نمیره - خوشحال و خندان میشه ... -
شما (
ویرایش |
حذف)
خونه شمال مدلش دوبلکسه ( برای پاس داشتن پارسی بگین معادلشو ) . شیوا اومد اتاق طبقه بالا پیش من و گفت
: بابا ! اجازه میدی من یه کم بخوابم ؟ گفتم
: چرا ؟ چونکه اینجا گرمه ؟ گفت
: آره . پایینو کی سرد کرد ؟ گفتم
: هوا سرده دیگه . گفت
: هیچوقت در رو باز نذار . بیا تو هم یه کم بخواب . رفتم و دست بر صورتش کشیدم .شیوا
: اه . منو یخ نکن . من تازه گرمم - گرمی کردم . اگه میخوای خودتو گرم کن !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا 2 تا عطسه پشت سر هم کرد و گفت : چقد تندتر سرفه کردم . 2 تا تندتر سرفه کردم . تا یکی سرفه می کنم اون یکی هم دوست داره بیاد !!!
شیوا
: توت فرنگی ... توت فرنگی میخوام . مادرش گفت
: هنوز نیومده . شیوا
: خونه شونه ؟!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا داشت از من گله می کرد . می گفت
: من داشتم می رفتم بیرون . بابا گفت یه کم دلم برات تنگ میشه . آدم نارت ( ناراحت ) میشه دیگه . باید زیاد تنگ بشه !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: بابا ! یه فکری اومد تو سرم . یادته من بیرون بودم ماشین به من زد ؟ -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: گیلاس ... گیلاس میخوام . وقتی گیلاس دیدی برام بخر ببینم چه مزه ایه ... عاشقشم !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا جورابشو نشون مادرش داد و گفت
: مامان ! یواشکی اینو خراب کردم . حرفشو شنیدم و گفتم
: چرا ؟ گفت
: آخه نفهمیدم مال خودمه !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
از دست اهل خانه عصبانی شدم و گفتم
: خدا نصیب نکنه . شیوا لبخندی زد و گفت
: خدا جناب گرگا نکنه ... خدا نصیب گرگا نکنه ... خدا نصیب گنده ها نکنه !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
خانمم داره میره کربلا . امروز یه جلسه توجیهی تو مسجد گذاشته بودن . از سرکار اومدم . به شیوا گفتم
: مامان کو ؟ گفت
: خوابیده . بعد از ظهر میخواد بره " نماز جمعه کربلا " !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
خانم رو به شیوا
: تو هم دوست داشتی بری کربلا ؟ شیوا
: نه . چون دشمنا هستن . آدمو می کشن . خانم
: منم می کشن ؟ شیوا
: نه . باید یواشکی کنار دیوار قایم بشی - بدو بدو کنی !!! خانم
: کی بهت گفت ؟ شیوا
: هیشکی . خودم می دونم . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا و مادرش داشتن می رفتن بیرون . شیوا : حرزم کو ؟ حرزم کو ؟ آها .... اینو به مامان بگم در بیاره . گفتم : نه . گفت : چونکه می افته دزد می گیره !!!